دانلود رمان افسونگر
آب دهنم رو تند تند قورت من دادم اما این
بغض لعنتی دست از سر گلو بیچاره ام برداره … من موندم چرا خسته نمی ش!
همینطور هر شب صبح تا شب و هر شب تا صبح در گلوی من جا خوش! می دونی من
بیشتر از این حرف می زنم که میتونی بمیری ولی بازم از رو نرو … صدای بلند
بلند شد:
– امیلی … مردی؟
سریع
خم شدم و در درب کابینت افتادم و باز افتادم … خدایا از این خونه هاتف …
همه جاش پر از سوسک و کثافته … هر چی هم میمونی شورم انگار نه جنار! خدایا
من از سوسک بدم می یاد! چرا میمیر؟ صدای فردریک اینبار بلند تر از پیش بلند
شد:
– امیلی !!! بیام تو اون آشپزخونه هلاکت می کنم
ادامه مطلب
درباره این سایت